خود نوشته

۲۵ فروردين ۹۹ ، ۱۲:۲۶

یادش بخیر!!

یادش بخیر.... بچه بودیم از سر وکول هم بالا میرفتیم دختر پسرم فرقی نداشت. جمعه ها صبح کله سحربیدار میشدیم ومی رفتیم سراغ بازی، ما دخترا گِل بازی میکردیم وپسرا تو حال وهوایه خودشون بودن.

اینقد بالا پایین میپردیم که شب آش ولاش می افتادیم تو خونه ,تابستونا خوب بود اما...

امون از ایام مدرسه پنجشنبه اگه شیفت صبح بودیم تا غروب مشقامونو مینوشتیم واگه شیفتت عصر بودیم مثه جت خودمونو می رسوندیم خونه که بریم روستا خونه بابابزرگا....

غروب جمعه بدترین ساعت هایه عمرمون بود باید از هم دل میکندیم تا یه هفته دیگه که بتونیم باز همو ببینیم

البته غیر وسط هفته که به هزار زور ضربی بود همو میدیدم خونه عمو ودایی ...

غروب جمعه یه بغضی داشت که نگو ....😢

پاتو میذاشتی تو خونه تاز یادت میومد که ای دل غافل مشقاتو ننوشتی.🤦‍♀️

ابتداییش خوب بود چون مشقا بیشتر نوشتنی بود 😁ولی هرچی جلو تر میرفتی خوندنیا بیشتر میشد با اینکه بزرگ شده بودیم ولی هنوزم مثه بچگیامون جمعه ها دور هم جم میشدیم وبازی میکردیم 😌

بزرگتر که شدیم بازیا دسته جمعی شد حتی بزرگترام میومدن تو بازی ما وسطی گرگم به هوا......😏

یاده اون روزا بخیر، یادمه همیشه مخالف همیشگی بودم میگفتم : عاقا من نیستم حسش نیست🙄

اخر سرم با زور و دعوا کتک کاری مارو میبردن وسط بازی 😂

رفتم راهنمایی ...اوج بدبختی.... یادمه شنبه همیشه حرفه و فن داشتیم البته بگم ما نظام قدیمیم الانیا کاروفناوری دارن ....چه چیزا!!!.. داشتم میگفتم هیچ وقت حرفه وفن نمی خوندم از اون دسته بچه هاییم نبودم که از خوابم بزنم درس بخونم.......همیشه افتضاح ترین نمره ها متعلق بود به حرفه وفن 😁😎

دلم لک زده واسه زنگ هنر با اینکه معلمش بد حالمونو میگرفت ولی زنگشو دوس داشتم هنوزم یادم نرفته نقاشیمو خوشگل کش رفت دیگه پس نداد ...

بیشترین نقشو تو زنگ ادبیات و انشا داشتم ....یادش بخیر معلم ادبیاتم بهم میگفت استاد 🤩همیشه خدا مثه شیرین عسل بودم سر کلاس ...

زنگه انشا یه چیزه دیگه بود شاید بتونم بگم اولین استارت نویسندگی از سال اول راهنماییم بود .اونم با داستان حسنی و گله گاو....با اینکه معلممون باور نکرد و 17 داد ولی هنوزم قسم میخورم خودم نوشتم ....

سال سوم راهنمایی دیگه به اوج رسید نوشتنم . یه دختر عمویی دارم همیشه دست به دامن من میشد که زینب توروخدا بیا یه خط بنویس . همیشه میگفت تو اولشو بگو خودم بقیشو مینویسم البته همیشه خودم تا تهش مینوشتم چون گند میزد به نوشتم....😐

سال سوم راهنمایی که بحث انتخاب رشته پیش میاد البته خیلی کم... خیلی خیلی کم... معلم ادبیاتم میگفت استاد تو باید انسانی بخونی منم کلم باد داشت میگفت نه انسانی چیه .... رشته از این مزخرف تر نیس ....فقط تجربی تازه یه مدت فاز رشته ریاضی داشتم...گذشت و رسید به انتخاب رشته اخرم رسیدم به حرف معلمم فقط انسانی ...میدونی هر کسی یه استعدادی داره من فقط استعدادم تو قلمم هستتش .فهمیدم که همیشه باید راهه دلتو بری همیشه باید بزاری دل و عقلت دوئل کنن هر کی برد میری سمتش

منم تو جدال دل وعقلم دلم برد فهمیدم که من فقط واسه رشته انسانی افریده شدم وبس... وقتی بهش فک میکنم که اگه میرفتم یه رشته دیگه اگه وسطش کم میاوردم ول میکردم همه چیو ...ولی الان میدونم تمام عشقم تو رشته انسانیه واسه رسیدن بهش باید تا تهش برم.

رفتم انسانی عشق میکنم تو این رشته ...بازم قلم بدست گرفتم و نوشتم بازم کسی باور نمیکرد ...

اینم از شانس ما ....بعد از چندین نوشته تونستم به مقبولیت لازم برسم وبقیه باورم کنن

میدونی بدترین درد چیه؟؟ اینه که همه هنرتو خرج یه دوست کنی دوستی که رفتنیه همیشه به این جمله میخندیدم که میگفت "هر چه را که نپاید دوستی را نشاید "ولی فهمیدم که عین حقیقته هر چیزی که پایدار نیست شایسته دوست داشتن نیس ...

حال و روز الانم محدود شده به خاطره نویسی ....هوایه نوشتن میکنم اما ذهنم پراز خالیه.......😔

شاید هیشکی باور نداره شاید هیشکی قبولم نداره

ولی یه روزی یه وقتی یه جایی به همه ثابت میکنم که من نویسنده میشم...........

"زینب"

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۵
زینب خاتون

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی