یادش بخیر!!
یادش بخیر.... بچه بودیم از سر وکول هم بالا میرفتیم دختر پسرم فرقی نداشت. جمعه ها صبح کله سحربیدار میشدیم ومی رفتیم سراغ بازی، ما دخترا گِل بازی میکردیم وپسرا تو حال وهوایه خودشون بودن.
اینقد بالا پایین میپردیم که شب آش ولاش می افتادیم تو خونه ,تابستونا خوب بود اما...
امون از ایام مدرسه پنجشنبه اگه شیفت صبح بودیم تا غروب مشقامونو مینوشتیم واگه شیفتت عصر بودیم مثه جت خودمونو می رسوندیم خونه که بریم روستا خونه بابابزرگا....
غروب جمعه بدترین ساعت هایه عمرمون بود باید از هم دل میکندیم تا یه هفته دیگه که بتونیم باز همو ببینیم